برای تو ...


زندگی

بالاخره راز زندگی را فهمیدم... سه چیز است : عشق !.. عشق! .. عشق! ..

 هزار بار دل کندم و نکندم هنوز ... که وادی عشق هزار دالان است !

آسمانت آبی ست ؟ حالت را خوب میدانم ای آسمانی ...

دلی پردرد داری ،  لبی پر زخنده  

حالت را خوب میدانم !    زندگی ات جاری ست ...

حال من،  حال سرگشته ی بی عشق ...  حال گمگشته ی بی شوق

آه !! حالم خوب است ، خوبِ خوب ..  تو که خوب باشی همه چیز خوب است ....

برق آبی نگاهت هنوز

در آسمان خیالم سو میکشد و چشمانم هنوز منتظرند !

چاره ای ساز از زخم دلم اکنون که

صدای سخن تو شیرین است که دل کندن از تو چه غمگین است و نبودنت ....

هزار بار رفته ام و باز ...

زیر بار سکوت سهمگین تو    ای آبی ترین زلال ...

نشکستم  نگسستم

تو نرفتی با آنکه رفتی ..

و من رفتم  بی آنکه نرفته باشم ..  آری من از دست رفتم ...  از خودِ من ...

صحبت دل عجب حالی است   **   صحبت عاشقی و شیدایی است

این منم ؟ این نگفته های دل دردمند منه

نه این تویی ! ین سکوت بی صدای سر به عالم سای توئه

این همان است :

همان شوق رسیدن .. همان اشک بی صدا ..

ای بی دلیل ترین دلیل زندگی من

آری گفته بودی مسافری  باورم نشد

مسافر روزهای بارانی من     سفر سلامت ...

و من هنوز مانده ام

مانده ام که عشق آزادی و آزادگی است ؟  یا که عشق اسیری و دلدادگی ؟

که عشق همان عقل باطل شده است ؟  یا که عشق قلب عاقل شده ؟؟

و عشق .... این ناشناخته ترین واژه ی زندگی من ...

 



نوشته شده در چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:2 توسط رضوان| |


Power By: LoxBlog.Com